تولدت مبارک رهگذرِ بی سایه ی من!

یک ساله شدی

فکر میکردم بدونِ تو میتونم

بزار راستشو بگم حتی این اواخر یک بار به این که پاکت کنم برای همیشه هم فکر کردم ولی نشد!

خاطرات یک سالمه!

تمومِ عمرمه!

اگه پاکت میکردم چیکار میکردم؟!

نوشتم غمامو بدبختیامو باهات عاشق شدم باهات تنفرم نابود شد از شیطان شیطان شد برام یه ادم عادیِ حقیر تر از همیشه که دیگه حسی به جز دلسوزی نسبت بهش ندارم

ماهی که اومد خوند نوشته هامو و بعدش گفت چرا انقدر کم تحملی؟!

مادری که شد سایه ی سرم

نارنجی که شد بهترین خواهرم که تازه عشق خاله هم در راهه!

دلتنگی که اومد و دلو برد!

خانواده ای که روز به روز دارن بی لیاقتی خودشون رو برام اثبات میکنن ولی بازم برام عزیزه دروغ چرا ولی هنوز هم برام حرمت داره این چهار دیواری نحس! که اسمی از دین توش نیست

عمویی که تا پارسال تنها اطلاعاتی که ازش داشتم این بود که یه عمو داشتم اسمش فلانی بوده و شهید شده و بزرگتر از بابام بوده همین! اما الان به جای مادرش و پدرش و خواهر برادراش خودم یک تنه براش عزاداری کردم هنوز لباس سیاهامو در نیاوردم هنوز عزادارم حتی با وجودِ تولدِ رهگذرِ بی سایه ام

همه ی همه ی اینا رو با تو بدست اوردم

خیلی چیزا رو هم در کنارت از دست دادم

ولی با وجود همه ی اینا بازم برام عزیزی

یک ساله ی من تو سنگ صبور منی تو رفیق منی

تو نفسِ منی امیدوارم تا نفسم قطع نشده قطع نشی بازم تولدت مبارک!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها