!گمنامم



امشب چرا هیچی ارزو نکردم؟!

فکرمو هی مشغول کردم که به چیزایی فکر نکنم که ندارمشون

ولی الان ارزوهامو کردم

خودمو خواستم از خدا

خواستم که بخرتم

ماه رو هم خواستم

که مال من شه

مادرمو هم خواستم

گفتم هرچی صلاحمه

شهادتمم خواستم!

خدایا مارا شهید بمیران.!


سلام رهگذرِ بی سایه ام

بارانم

میشناسی؟

عشقِ پیچک

که بعدا شد دخترِ مادر

دوستِ همنفس

که بعدا شد خواهرِ دلتنگ

شاگردِ نگاه 

که بعدا شد بازم شاگردِ ماه

من همونم

من همون رهگذرِ بی سایه ام 

همونی که شهیدش کردم

با دستای خودم خفش کردم

همونی که یک سالگیشو جشن گرفتیم

اره من همونم!

ولی از اول مینویسمت

از همون پست یک سال پیشت تو بلاگفا


در ظاهر خیلی ارومم ولی در باطن.

حس میکنم دارم.

نمیدونم!

حالم بده انگار

شدم مثل وقتایی که ادم تب داره

از درون دارم میسوزم

هیچی یادم نیست و این خاطراته فراموش شده داره منو میسوزونه

غوغام!

اشوبم!

و هر حالتی که بشه اسمشو گذاشت.

ماه جوابمو نمیده حتی سین هم نکرد پیاممو!

متنفرم که براش وسیلم

دلم براش تنگ شده

شدم دلتنگ بویی که یک بار فقط استشمام کردم

معتادشم

معتاد حضورش.

6 ماهه ندیدمش

جالبه واسه همه از جون مایه میزارم و اخر انگ بی احساسی به من میخوره!

چشونه؟!

چرا؟!

تو سرم پر از چرائه

چرااااااااااااا؟


وبشو پیدا کردم بلاخره!

دقیقا همون عنوانی که یهو به ذهنم اومد و امتحانش کردم

خودش بود!

دفترِ زرد رو توش نوشته بود

دفتری که من ازش متنفرم

غمگینم به وسعتِ دریا

نوشته دلتنگ و پیچک

پیچک مالِ منه

مادرِ منه

چرا هیچکس نمیفهمه؟!!!!!!!

وبِ جدیدِ من!

من از همه فرار کردم

هیچکس نمیدونه 

تو هم به کسی نگو که زیاد دوست ندارم!


مادر رضایی مادرم کرونا گرفته.

تستش مثبت شده

مادر نگرانه

دیشب تا دو بیدار بود

هرشب خواب مادرمو میبینم

این حقم نیست بخدا

که بعد از هر خوابی زجرکش شم که ندارمش

که مادر واقعی من نیست

که باید در ارزوی اغوشش بسوزم

ماه

اخ ماه!

میکشه منو اخر

دیشب بحث دختر بود گفنم میخوای چشاش چه رنگ باشه؟

گفت نمیدونم

گفتم من عسلی دوس

گفت اره چشمای منم عسلیه

دلم رفت واسه این جملش

اخ الهی من دور چشای خوشگلت بگردم

نفس من

چقدر دوسش دارم.


خانه ای که سکوت غرقش کرده!

خانه ای که در ان سرما رخنه کرده!

خانه ای که خانه نیست!

وقتی به بعد عید یا حتی شاید اواخر اسفند فکر میکنم دلم میگیره

من کجام؟!

مادر کجاست؟!

دلتنگ کجاست؟!

دلتنگ داره همسایمون میشه بازم خوبه بعد از رفتنم دلم ارومه که پیشمه

ولی مادر!

من که هرروز معتاد دیدنشم

من که هرروز باید عطر تنشو نفس بکشم

من که تا چشماشو نبینم روزم شب نمیشه

چاره ای نیست.

باید برم!

برم تا بره!

بره تا اروم باشه

برم تا پابندش نکنم به جایی که دیگه نمیخواد توش نفس بکشه

تاریخ هم فراموش میکنه روزی که من بودمو مادرم!

خدایا من حسودم من غیرتیم من میرم ولی میمیرم اگه مادر به جز من کسی رو داشته باشه

چجوری تحمل کنم؟!

صبورم کردی قبول! مهربونی کردی و نزاشتی اون موقع برم قبول!

بهم یه بار فرصت دادی تا پیش مادرم باشم قبول!

میخوام باشم براش تا هستم

مثل اوندفعه مادرم دوری نکن بزار باشم

بزار مادر داشته باشم

این دم اخری برام مادری کن

16 سال گذشت

قبلنا ذره ذره اب میشدم

ولی حالا دلم شکسته

خسته شدم

بریدم

هر مامان و دختری رو که میبینم دلم خون میشه حسودی نمیکنم ولی منم دلم میخواد

یا مثلا وقتی یه نفر از مامانش تعریف میکنه دلم از غصه نداشتن مامانم میگیره

این چند روز خیلی با ماه حرف زدم

از مادرمم براش گفتم

پرسید تا حالا کسی نمیتونم مطلقتو دیده؟ گفتم نه! من همیشه کوه بودم واسه ی اطرافیانم حتی برای مادرم!

درسته که مادر درموندگیمو دیده ولی نمیتونم مطلقمو هرگز!

چرا همش من باید قوی باشم؟!

چرا همش من باید کوه باشم؟!

زندگی مثل یه فیلمه

حس میکنم دارم میرم سکانس بعدی بازیگرای فیلم جاشون داره عوض میشه

همچنین بازیگر نقش اول فیلم

این بازیگر دیگه پیر شده دیگه قانون بازی یادش رفته

وقتشه که جاش با من عوض شه

بسه هر کاری کردی!

بسه هرچی گفتی!

بسه هرچی تحمل کردم!

حالا من میشم بازیگر نقش اول

وقتشه دیگه از تاج و تختت بیای پایین خانم مدیر!

و هنرنمایی منو ببینی

خدای من وعده داده که ظلمت پایدار نمیمونه

بسه هرچی منو خفه کردی

بسه هرچی منو خوار و ذلیل کردی

امان از روزی که دلی بشکنه

وحالا شکست بعد از 16 سال بلاخره شکست

یکیمون تیر خلاص رو زد واین کسی نبود جز تو!

جالبه!

انقدر نزاشتی تو این زندان حقمو بگیرم

که امروز خواستم سر کسی که داره زور میگه داد بزنم و دعواش کنم دیدم نمیتونم! خندم گرفت منی که حتی بلد نیستم شیر باشم یا حتی ادای شیرارو در بیارم اشکام میریزه و انقدر میبارم تا از باریدن خوابم ببره.

هرروز دونه دونه دردامو میشمارم تا یادم نره چجوری باید بازی کنم و بازیگر خوبی باشم

اگه بخوای اینجا بازیگر خوبی باشی باید قانون جنگل رو بلد باشی

اینجا انسانیت و دین دیگه نه فایده داره و نه معنا!

اینجا هیچکس به هیچکس و هیچ چیز رحم نمیکنه!

وقتی به من میگه هرزه یا یا حتی سگ هار من توقع دارم مامانم باشه؟!

جالبه از مادر عذرخواهی میکنه! پس من چی؟! کی میخوای بابت این همه سال ازم عذر خواهی کنی؟

ازت فقط برام لفظ الکی مامان مونده و همخونگی!

همین!

وب من فرزنده یک ساله ی من هرکی تنش به تن من بخوره فعل رفتن رخنه میکنه تو وجودش

ولی به قول شهیدی یا پاک میشی یا خاک!

حالا حالاها نگهت میدارم

گفتم که هرکی نزدیکم بشه حتی ناخواسته وارد این مرداب میشه حالا تو اومدی تو مرداب من

خدا کنه قبل از مرگم تو این مرداب غرق نشی!

چون پاک شدنت گلوله ی اخره که میخوره تو قلبم!


اون زن اول شد مثل پارسال!

با قهقه گفت ضایه شدی خیلی خوشحالم که زمینت زدم

میخواستم بهش بگم اویییییی کجایی بنده خدا؟!

من دخترتم

از خونِ توام حالا شدی دشمنِ درجه یکم نه؟!

ولی وقتی دیدم از تهِ تهِ دلش خوشحاله که به قولِ خودش من و مادرم رو زمین زده و ما سوختیم گذاشتم با توهماش خوش باشه

ما میریم هم من هم مادرم!

اینجا مزین به نام سیدالشهداس

اقا ما رفتیم ولی با دلای شکسته.‌.

شاید خیلی حرفم شعاری باشه ولی روزی رو میبینم که من و مادرم باید بهشون بخندیم

یه روزی میشه که برام دست بزنه ولی هیچ نقشی نداشته تو موفقیتم

خانم مدیرِ باوجدان یک عمر خواستم دخترت باشم

بدقلقی کردی قلقتو یاد گرفتم

تلاش کردم برات که بهترین باشم

هیچوقت عذابت ندادم

ولی حالا صبرم تموم شده

۱۶ سال سکوت کردم حالا هم مثل همیشه

ولی سعی میکنم ازت دور شم دیگه برای داشتنت هیچ تلاشی نمیکنم

حس انزجار دارم نسبت بهت

یه ادم تا جایی تحملِ پس زده شدن داره

شرمنده که خودت خواستی که بشی غریبه ترین!

در ضمن قابل توجه مادر در عصبانیت تصمیم گرفته نشده ۱۶ سال به نظر فرصتی کافی داشتم برای فکر کردن


هیچوقت نداشمش

شاید هیچکس باورش نشه ولی من ارزومه که بخوابم روی پای مامانم

یا بغلش کنم

هیچوقت بوی یک مامان رو نمیداد هیچوقت!

هیمشه اغوشش اجبار بود و تشویش

همیشه کوتاه اومدم

گذشتم

گفتم مامانمه احترام داره

بر من ولایت داره ب

زار سکوت کنم و هیچی نگم

یه جوری در نظر خودم رفتاراشو لاپوشونی میکردم مثلا میگفتم خب لابد الان خستس که نمیخواد بغلش کنم لابد این کارو که کرده به صلاحم بوده لابد.

روز مادر بود مادرشو دعوت کردم که بیاد که خوشحال شه

خواهرشو دعوت کردم که بیاد تا دیگه نگه همه خواهرمو میزنن تو سرم

همه این کارارو به خاطر اون کردم از جونم گذشتم امروز تا مراسمش به بهترین شکل ممکن برگزار شه

تا وقتی که امروز منو به همه مسئولین معرفی میکرد شرمنده نشه

ولی توهیین کرد به من و به مادرم

هیچی نگفتم هیچی!

سرمو گذاشتم رو پاش خواستم اروم بشم برای اولین بار

پاشو از زیر سرم کشید

خودمو زدم به بیخیالی شروع کردم به حرف زدن یه رازیو بهش گفتم قسمم گرفتم به جون خودم که به کسی نگه

فکر کردم با نزدیک شدن بهش رابطمون خوب میشه

به همه گفت حتی به دشمن خونیم و دوتایشون قاه قاه به ریشم خندیدن

میدونه که مادر خط قرمزمه

خودم به جهنم هر چی میخوای بگی بگو ولی به مادرم هیچی نگو

حق نداری دهن هرزتو رو مادر من باز کنی

وقتی به کاراش فکر میکنم میبینم حتی اون نمیخواد من درس بخونم اگه من ارامش روانی نداشته باشم اگه هرروز له بشم اگه هرروز مرگ تدریجیمو با چشمای خودم ببینم دیگه چیزی از من میمونه که بخواد درس بخونه؟!

کم کم دارم شک میکنم که اصلا این کارایی که سرم میاره رو دشمنمم سرم اورده؟!

چه مامانی دارم من که از دشمنی که میخواد سربه تنمم نباشه ظالم تره

اینجا اخر خطه!

صبرم لبریز شد بعد از چند سال جلوش گریه کردم که دلش رحم بیاد که دیگه اذیتم نکنه

نتیجه اش این شد که الان حبسم تو این اتاق نحس فقط به جرم گریه کردن

مادر میگه تو کوهی فلانی شکنندست

چرا اونا یه بارم نباید فکر کنن که این کوه رو خیلی وقته شکستن!

قاب عکس عمویی که روز به روز داره تو خونمون کوچکتر میشه

فکر کنم سال دیگه همینشم نباشه

اگه تا الان اجبار بوده که برم و بعد از چند وقت گفتن خودت تصمیم بگیر که تا هرچی شد بندازن تقصیر خودم

که بگن خودت که گفتی

خودت که کردی

اما حالا خودم میخوام برم که مادرمم نمونه تا اذیتش نکنن

میرم تا نباشه

نزاشت امسال تو هیچ مراسم مذهبی شرکت کنم

همشو تمرگیده بودم تو این خراب شده

ولی وقتی داشت دعوام میکرد گفت به ماهیتت پی بردم که دورویی که در ظاهر چادر میپوشی ولی نمیای راهپیمایی

اخه لعنتی خود که اونشب باهام دعوا کردی گفتی نباید بری

بزار منم یه بار بگم خودت که گفتی!

اگه خودتتم اجبارت نبود نمیرفتی

چرا به من میگی هرزه؟؟؟؟؟

مگه چیکار کردم؟؟؟؟

با پسر منو دیدی یا لفچ بازی دراوردم

اخه من دردمو به کی بگم که چهار ساله حتی یک روضه ساده نرفتم چه برسه به هیئت!!!!!!!

تموم شد همچی برام

امروز برام ایستگاه اخر قطار بود

هیچوقت بی احترامی نمیکنم داد نمیزنم و مثل همیشه!

ولی اگه بخواد خودشم بغلم کنه حس انزجار بهم دست میده

یه عمر تلاش کردم که همچین اتفاقی نیوفته ولی نشد!

یعنی خودش نزاشت

ولی گفتم که امروز ایستگاه اخره!

سهم من امروز از جشن روز مادر پشت سالن بود که

اومدم دست مادرمو ببوسم نزاشت

اومدم خم شدم پاشو ببوسم نزاشت

اومدم چادرشو ببوسم نزاشت

و برای اولین بار تو بغلش بغضم ترکید

دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم

مفجر شد این کوه اتشفشان که از قضا پر از مواد مذابه که داره سرریز میشه

میرم به خاطر خودم

به خاطر مادرم

به خاطر مامان باوجدانم!


تولدت مبارک رهگذرِ بی سایه ی من!

یک ساله شدی

فکر میکردم بدونِ تو میتونم

بزار راستشو بگم حتی این اواخر یک بار به این که پاکت کنم برای همیشه هم فکر کردم ولی نشد!

خاطرات یک سالمه!

تمومِ عمرمه!

اگه پاکت میکردم چیکار میکردم؟!

نوشتم غمامو بدبختیامو باهات عاشق شدم باهات تنفرم نابود شد از شیطان شیطان شد برام یه ادم عادیِ حقیر تر از همیشه که دیگه حسی به جز دلسوزی نسبت بهش ندارم

ماهی که اومد خوند نوشته هامو و بعدش گفت چرا انقدر کم تحملی؟!

مادری که شد سایه ی سرم

نارنجی که شد بهترین خواهرم که تازه عشق خاله هم در راهه!

دلتنگی که اومد و دلو برد!

خانواده ای که روز به روز دارن بی لیاقتی خودشون رو برام اثبات میکنن ولی بازم برام عزیزه دروغ چرا ولی هنوز هم برام حرمت داره این چهار دیواری نحس! که اسمی از دین توش نیست

عمویی که تا پارسال تنها اطلاعاتی که ازش داشتم این بود که یه عمو داشتم اسمش فلانی بوده و شهید شده و بزرگتر از بابام بوده همین! اما الان به جای مادرش و پدرش و خواهر برادراش خودم یک تنه براش عزاداری کردم هنوز لباس سیاهامو در نیاوردم هنوز عزادارم حتی با وجودِ تولدِ رهگذرِ بی سایه ام

همه ی همه ی اینا رو با تو بدست اوردم

خیلی چیزا رو هم در کنارت از دست دادم

ولی با وجود همه ی اینا بازم برام عزیزی

یک ساله ی من تو سنگ صبور منی تو رفیق منی

تو نفسِ منی امیدوارم تا نفسم قطع نشده قطع نشی بازم تولدت مبارک!


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها